محمد نمازش را، آغاز کرده بود؛ و منطقه هم کاملا روشن شده بود. من، در حال مسـح کردن پای چپ ام بودم و شهید طرحچی در حال قنوت نماز مغرب اش، که ناگهــــــان گلوله ی تانکی از سوی دشمن بعثی شلیک شد و درست به شهیــــد طرحچی اصابت کرد.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید محمد طرحچی طوسی از فرماندهان ستاد پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی بود که در انجام یکی از مأموریت‌های خود در منطقه به شهادت رسید.

یکی از هم‌رزمان شهید روایت می‌کند: یک‌بار در منطقه‌ی «طراح»‌، عملیات کوچکی انجام شد. محمد به همراه راننده‌ی بولدوزری ســـــوار بر موتورسیکلت بودند که گلوله‌ی تانکی به موتورش اصابت می‌کند؛ و او را از روی مـــوتور پرت می‌کند که بینی و پایش به‌شدت آسیب می‌بیند.
خوشحالی «رادیو آزاد» از شهادت یک جهادگر!
فردای آن روز، یعنی در تاریخ ۱۳۶۰/۶/۱۲ من عازم منطقه‌ی «شحیـطیه» بودم، ساعت، تقریباً حدود سه یا چهار بعدازظهر بود، که  محمد هم خواست با من، به منطقه بیاید. به خاطر شدت مجروحیت و ضعف و ناتوانی نگران بودم که بیاید با این حال خودش اصرار داشت تا اینکه به اتفاق هم راهی منطقه شدیم.

در ضمن، به ما گزارش داده بودند، که ۲ تا لودر در منطقه جــا مانده است. یکی از تصمیمات این بود که آن ۲ لودر را به‌عقب برگردانیم. بالاخره، راهی منطقه‌ی «الله اکبـر» و «شحیـطیه» شدیم. وقتی ســـــوار ماشین شدیم، صحبت‌هایی که شهید طرحچی می‌کرد، عجیب بود.  دائم به راننده می‌گفت: سریع‌تر برو. سریع‌تر برو. برسیم به منطقــه تا ببینیم چه کارهایی را باید انجام بدهیم.

و دائم اصرار می‌کرد که زودتر برسیم.  اصرارش هم بی‌جا نبود. او چیزی را، می‌دید، و به‌جایی فکر می‌کرد، که ما، تصورش را هم نمی‌کردیم.

به یاد دارم در بین راه،  شهیـدان را، وصف می‌کرد؛ و از آدم‌های خوبی که به جنگ می‌آیند، و از مردم با اخلاص و ایثارگری که با حداقل امکاناتشان ـ  با آن فقر و بی‌چیزی‌شان ـ  باز دعوت امام  را لبیک می‌گویند، و به جنگ می‌آیند می‌گفت. و مکرراً در ارتبــاط با بچه‌های جنگ صحبت می‌کرد، تا این که به منطقه‌ی «الله اکبر» رسیدیم و از آنجا، به طرف «شحیـطیه» که حدوداً هفت، هشت کیلومتر با محور فاصله داشت، پیش رفتیم. تقریباً هــوا رو به تاریکی می‌رفت، و غـــــروب شده بود؛ که ماشین در رمل گیر کرد. چون منطقه، رملی بود.  

 پس از بیرون کشیدن ماشین از رمل، با توجه به آتش سنگیـن دشمن و ضرورت کار با شهید طرحچی مشورت کردم که بمانیم یا جلو برویم؟ تصمیم گرفتیم که لودرها را به‌عقب ببریم.

لازم به یادآوری است که شهیــــد طرحچی، در آن موقعیت، که دشمن آتش سنگین می‌ریخت و حتی زمــــــــــانی که ماشین در رمل گیر کرده بود  در تاریکی شب ـ دائما ـ طرح می‌داد و می‌گفت: «باید فردا، چند تا تراکتور بیاوریم؛ تا جاده را، مرمت کنیم».

چون جای دیگری نداشتیم، بنا به پیشنهاد شهیـد طرحچی، قرار شد آنجا، بمانیم.  در محلی ماندگار شدیم، که بخشی از وسط خاکریز باز بود.

 قــرار شد نصف شب به‌طرف لودرها و کارهای دیگر برویم. ماشین را در یک طرف پارک کردیم. ســاعت، تقریباً ۹:۳۰ شب بود.  شهید طرحچی گفت که بهتر است که اول نماز بخوانیم. وقتی من، برای وضو گرفتن آمـــاده می‌شدم دیدم ایشان، وضو گرفته و برای  نماز آماده است. داشتم  وضو می‌گرفتم که نماز را شروع کرده بود. یک لحظه  دشمن تعدادی گلوله‌ی منور به هوا پرتاب کرد و منطقه مثل روز روشن شد.  بخشی از ماشین ما هم از پشت خاک‌ریز پیدا بود.

  محمد نمازش را، آغاز کرده بود؛ و منطقه هم کاملاً روشن شده بود.  من، در حال مسـح کردن پای چپ ام بودم و  شهید طرحچی در حال قنوت نماز مغرب اش، که ناگهــــــان گلوله‌ی تانکی از سوی دشمن بعثی شلیک شد و درست به شهیــــد طرحچی اصابت کرد و او را محکم به زمیــــــــن کوبید و منفجــر شد. پای من هم از همان گلوله آسیب دید.

از پیکر مطهر شهید طرحچی  تنها بخشی از سر و یک قسمت از کتف راست یا چپ و بخشی از دست اش باقی ماند. تمام اعضای بدن اش، در اطراف پراکنده شده بود.

پس از شهادت اش «رادیو آزاد» اعلام کرد: «فرمانده مهندسی جبهه‌های جنگ ایران کشته شد».
منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۶:۱۶ - ۱۳۹۴/۰۴/۲۴
    0 0
    خداوند تمام شهدا و صلحا و اموات را بیامرزد

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس